بارون میاد جر جر / رو پُشتِ بونِ هاجر / هاجر عروسی داره / تاجِ خروسی داره… شاید باورش دشوار باشد؛ ولی واقعیت دارد؛ این ترانه را که در کودکیهایتان در کوچهها میدویدید و میخواندید، احمد شاملو به نظم درآورده و از فرهنگ عامه توسعه بخشیده است.
در این روزهای بهار با صدای باران به خواب میرویم و با صدای او بیدار میشویم. گاه خوشحالیم از آمدنش گاه خشم داریم از ماندنش. مثل امید و یأس که این روزها به فاصله چشم به هم زدنی، یقه ما را میگیرد و وِل میکند. شاید بعضیهایمان در میان همین بگیر و نگیر باران و امید و ناامیدی، ترانه نوستالژیک «بارون میاد جر جر پشت خونه هاجر» را زمزمه میکنیم. البته بیشترمان تنها یکی دو بیت معروف این ترانه را که آن هم از کودکی بر کردهایم؛ بلدیم و شاید حتی نمیدانیم که اسم این ترانه «بارون» از دفتر «هوای تازه» نوشته احمد شاملوست که در سال ۱۳۳۳ در زندان قصر سروده. «بارون» علاوه بر اینکه یک ترانه کودکانه شیرین است؛ تصویری است عمیق از شرایط یأسآورِ اجتماعی و سیاسی دهه ۴۰.
به گزارش ایسنا، ترانه بارون، روایت «ابری» است که به دنبال «زهره» به عنوان نماد امید، صبح و روشنایی میگردد. زهره به دست میآید به شرط خواستن. «بارون»، ترانه بیم و امید است.
در بخش دوم آن امده است:
«-لک لکِ نازِ قندی
یه چیزی بگم نخندی:
تو این هوای تاریک
دالون تنگ و باریک
وقتی که میپریدی
تو زهره رو ندیدی؟»
«-عجب بلایی بچه!
از کجا میائی بچه؟
نمیبینی خوابه جوجهم
حالش خرابه جوجهم
از بس که خورده غوره
تب داره مثلِ کوره؟
تو این بارونِ شَر شَر
هوا سیا زمین تَر
تو ابرِ پارهپاره
زهره چی کار داره؟
زهره خانم خوابیده
هیچ کی اونو ندیده…»
*
بارون میاد جرجر
رو پشتبون هاجر
هاجر عروسی داره
تاج خروسی داره.
«-هاجرکِ ناز قندی
یه چیزی بگم نخندی:
وقتی حنا میذاشتی
ابروتو ور میداشتی
زلفاتو وا میکردی
خالتو سیا میکردی
زهره نیومد تماشا؟
نکن اگه دیدی حاشا…»
«-حوصله داری بچه!
مگه تو بیکاری بچه؟
دومادو الان مییارن
پردهرو ور میدارن
دسّمو میدن به دستش
باید دَرارو بستش
نمیبینی کار دارم من؟
دل بیقرار دارم من؟
تو این هوایِ گریون
شرشر ِلوسِ بارون
که شب سحر نمیشه
زهره به در نمیشه…»
*
بارون میاد جرجر
رو خونههای بی در
چهار تا مردِ بیدار
نشسه تنگِ دیفار
دیفار ِ کندهکاری
نه فرش و نه بخاری.
«-مردا سلام علیکم
زهره خانم شده گُم
نه لکلک اونو دیده
نه هاجر ِور پریده
اگه دیگه برنگرده
اوهو، اوهو چه درده!
بارون ریشه ریشه
شب دیگه صب نمیشه.»
«-بچهیِ خسّه مونده
چیزی به صُب نمونده
غصه نخور دیوونه
کی دیده که شب بمونه؟
زهرهی تابون اینجاس
تو گرهِ مشتِ مرداس
وقتی که مردا پاشن
ابرا زِهم میپاشن
خروسِ سحر میخونه
خورشید خانوم میدونه
که وقت شب گذشته
موقع کار و گَشته.
خورشیدِ بالابالا
گوشش به زنگه حالا.»
*
بارون میاد جرجر
رو گنبد و رو منبر
رو پشت بوم هاجر
روی خونههایِ بیدر…
ساحل شب چه دوره
آباِش سیا و شوره
جادهی کهکشون کو
زهرهی آسمون کو؟
خروسکِ قندی قندی
چرا نوکتو میبندی؟
آفتابو روشناَش کن
فانوسِ راهِ مناَش کن
گم شده راهِ بندر
بارون میاد جرجر…
انتهای پیام
منبع: ایسنا